دروغ بزرگ فيلم 300
دروغ بزرگ فيلم 300
«من براي صلح كوشيدم. من برده داري را برانداختم، به بدبختي هاي آنان پايان بخشيدم. فرمان دادم كه همه مردم در پرستش خداي خود آزاد باشند و آنان را نيازارند»
* منشور حقوق بشر كوروش
فيلم 300 به كارگرداني زاك اسنايدر، محصول شركت فيلمسازي «برادران وارنر» است كه به داستان جنگ ايران به فرماندهي خشايارشا و يونان به فرماندهي لئونيداس در تنگه ترموپيل بر مبناي روايت هرودوت تاريخ نگار قرن چهارم قبل از ميلاد مي پردازد. اين فيلم كه براساس سري كتابهاي كميك استريپ فرانك ميلر، كميك نويس برجسته آمريكايي ساخته شد، به صورت مخدوش و تحريف شده نبرد ترموپيل را روايت مي كند. براساس روايت هاليوودي اين نبرد، ايرانيان مردماني جنگ طلب و كريه چهره و وحشي نمايش داده شده اند كه 300 اسپارتي، يك ميليون سرباز هخامنشي را شكست مي دهند. اين فيلم، ايرانيان را وحشي و كم خرد و حتي از لحاظ شكل ظاهري نيز زشت و غيرانساني نشان مي دهد. بسياري از تحليلگران معتقدند اين فيلم، در راستاي زمينه سازي رواني در ميان افكار عمومي جهانيان براي حمله به ايران صورت مي گيرد و در آن كوشيده شده جرج بوش، به فرمانده سپاهيان لئونيداس كه شجاعانه در برابر ايرانيان خطرناك و شرور مي جنگد، تشبيه شود.
اگرچه كمپاني برادران وارنر در پاسخ به اعتراضها عليه نوع نگرش فيلم به ايرانيان باستان، از تعبير «داستان خيالي و افسانه اي» براي توجيه روايت سياسي و غيرواقعي اين فيلم استفاده كرد اما ترديدي نيست كه اين فيلم با اهداف سياسي و نسبت دادن وجوه غيرانساني ايرانيان در زمان حاضر ساخته شده است. خوشبينانه ترين افراد نيز به اين مسأله اذعان خواهند نمود كه هاليوود با ترسيم فضاي وارونه و انگاره سازيهاي غلط از فرهنگ و تمدن ايراني در اين فيلم، در امتداد سياستهاي ضد ايراني گروه تندرو نومحافظه كار آمريكا حركت مي كند.
استدلال مقاله حاضر بر اين است كه فيلم 300 سناريويي در راستاي دكترين «كشورهاي ياغي» و نظريه «برخورد تمدنها» است . اين نوشتار براساس اين پيش فرض درصدد است برخي از جنبه هاي سياسي و رواني اين فيلم كه ماهيت زشت و پليد آن را آشكارتر مي نمايد، مورد نقد و تحليل قرار دهد.
مختصري در مورد نبرد ترموپيل
وقتي كه داريوش در بستر مرگ بود (مراجعه كنيد به جستار وصيت داريوش بزرگ) به فرزندش خشايارشا وصيت كرد كه چون يونانيها به يكي از ايالات تحت فرمانروايي پارسيان حمله كرده اند و آنجا را به آتش كشيده و معاهدات را رعايت نكرده اند سزاوار مجازات سختي هستند. خشايارشا هم با دستور پدر، لشكر عظيمي از تمامي قلمرو امپراتوري تدارك ديد و به سوي يونان رهسپار شد. يوناني ها تنگه ترموپيل را گرفته با رسيدن ايرانيان به تنگه جنگ آغاز شد، ولي فرماندهان ايراني كه عبور از تنگه را مستلزم تلفات زياد ديدند، از كوره راهي به سمت پشت ترموپيل حركت كردند، يونانيان نيز كه از نقشه سپاه ايران آگاه شدند، پراكنده گشتند و به تعبير برخي از مورخان «لئونيداس» با سيصد نيروي اسپارتي و هفتصد يوناني ديگر براي تأمين عقب نشيني يونانيان باقي ماندند، ولي همه آنها كشته شدند و لذا در تاريخ جنگها، اين جنگ، يكي از معروفترين جنگهاي پيش قراول است.
جنبه هاي سياسي و رواني
زمان پخش فيلم: فيلم 300 در ابتدا براي اكران در زمان نامعلومي در تابستان 2007 درنظر گرفته شده بود اما اكران آن به مارس موكول شد تا بتواند در مهيا كردن اذهان عمومي جهان براي پذيرش چهره اي خصمانه از ايران و ايرانيان مورد استفاده قرار گيرد. درواقع، در شرايطي كه كشورهاي غربي تلاش مي كنند تا برنامه هسته اي ايران را تهديدي براي امنيت و صلح جهاني معرفي كنند، ماشين تبليغاتي آمريكا در هاليوود جبهه جديدي را عليه تاريخ و فرهنگ ايران گشوده كه تأكيدي بر جهت گيريهاي سياسي اخير كاخ سفيد است.
ارجاعات فيلم: از جنبه تاريخي، فيلم برگرفته از روايت هرودوت است كه خود يك يوناني است و تصديق رواياتش محل شبهه و ابهام دارد. از جنبه هنري نيز اين فيلم اقتباسي از رمان تصويري يا كميك استريپ 300 است كه به وسيله فرانك ميلر نوشته شده است.
ميلر در گفت و گويي به مناسبت نمايش اين فيلم در جشنواره بين المللي فيلم برلين به صراحت به اعمال سلايق شخصي در كتابش اذعان مي نمايد: من در 6 سالگي فيلم 300 اسپارتي را ديدم و از پدرم پرسيدم كه چرا انسانهاي خوب مي ميرند ولي پدر جواب قانع كننده اي به من نداد و من با خودم عهد كردم كه روزي اين داستان را از نگاه شخصي ام همان طور كه دوست دارم، روايت كنم. من مي دانستم كه سبعيت و بربريت اسپارتي ها در تاريخ مشهور است زيرا شما در عرف بين المللي هرگز فرستادگان پادشاه ديگري را به قتل نمي رسانيد و اجساد آنها را در چاه نمي اندازيد مگر اينكه از ديپلماسي و سياست چيز سر در نياوريد و به هيچ كدام از قواعد جاري پايبند نباشيد. ولي چون اسپارتي ها قهرمان كتاب من بودند، تا حد امكان سعي كردم آنها را انسان هاي موجه و قابل قبول نشان دهم!
خدشه دار نمودن روحيه مقاومت ايراني
با توسل به تكنيك دروغ بزرگ
از آنجايي كه يوناني ها در اين جنگ متحمل شكست سختي شدند و آتن به آتش كشيده شد بنابر اين هرودوت يوناني براي كم اهميت جلوه دادن شكست يوناني ها متوسل به دروغ بزرگ شد. اما با اين وجود، ميلر به رقم «18هزار نفر» سپاه ايران كه هرودوت در تاريخش ذكر كرد، هم رحم نكرده، و آن را به يك ميليون نفر رسانده است. اين درحالي است كه اكنون كه در سال 2007 هستيم تدارك ارتش يك ميليوني محال است چه برسد به 2500سال پيش. از سوي ديگر، تعداد ارتش يونان را به 300نفر تقليل داده، درحالي كه ويل دورانت مي نويسد كه اين اعداد اغراق آميز است و بيشتر آرماني است؛ يعني معني اش اين نيست كه در اين جنگ، 300 اسپارتي حضور داشته اند.
يكي ديگر از نكات فيلم اين است كه خشايارشا ايراني را تا حد رئيس يك قبيله آفريقايي با پوستي سياه و حلقه هايي طلايي در گوش و بيني خار و ناتوان جلوه داده كه باوجود در اختيار داشتن سپاه يك ميليون نفري (به زعم ميلر) لئونيداس را به چادر شخصي اش دعوت مي كند و سعي مي كند او را با وعده پول و مقام تطميع كند؛ چرا كه از مبارزه با گروه سيصد نفري او واهمه دارد!
ذكاوت حرفه اي ميلر در خلق قهرمانان پوشالي، باعث گرديده ايرانيان در كتابهاي او يك قوم بي فرهنگ و نامنسجم نمايانده شوند كه حتي فاقد لباسهاي متحد الشكل هستند و بيشتر آنها تنها با يك تكه پارچه و يك نيزه در لشكر يك ميليون نفري! خشايارشا ايستاده اند.
تناقض گويي آشكار
فيلم 300 اگرچه اهداف خود را در پس «داستان تخيلي و افسانه اي» پنهان مي سازد اما به صراحت با روايت وارونه و يكسو گرايانه به دنبال شكل دهي روايتي جديد از واقعيات تاريخي براي نسل حاضر است. برجسته ترين و غيرمنصفانه ترين تناقضات فيلم اين است كه ايرانيان متمدن همچون غولان و اهريمنان ترسيم شده اند.
در اين فيلم، ارتش امپراتوري ايران به فرماندهي خشايارشا، چونان ارتشي از شياطين ترسيم شده و چهره برخي از شخصيتهاي ايراني فيلم، شبيه شخصيتهاي خونخوار فيلمهاي علمي- تخيلي است. فيلم همچنين ايرانيان را افرادي وحشي، نادان، خونريز و غيرمتمدن معرفي مي كند. در عوض، اسپارتها افرادي قدرتمند، غيور و دلاور معرفي مي شوند كه براي آزادي مي جنگند و با وجود اينكه مطمئن هستند كه مي ميرند تا آخرين قطره خون به مقاومت خود ادامه مي دهند و بدين ترتيب زمينه را براي شكست لشكر ايران و برپايي دموكراسي فراهم مي نمايند.
اين درحالي است كه به روايت تاريخ تمدن ويل دورانت: ايرانيان در تاريخ، صاحب فرهنگ، هنر، دانش و بينش معرفي شده اند و از طرفي اسپارتها شبيه مغول ها تصوير شده اند و قومي هستند كه به جز قتل و كشتار چيز ديگري ندارند و اهل كار، دامپروري و زراعت نيستند كه فلسفه و دليل شكستهاي پي درپي اسپارتي ها از ايران، به همين موضوع بر مي گردد.
فيلم، 470 سال قبل از ميلاد مسيح را به تصوير مي كشد اما مرگ لئونيداس حالتي اسطوره اي مانند مسيح دارد.
در اين فيلم نظام سياسي هخامنشي قائم به شخص و خشايارشا به نام خداي خدايان معرفي مي شود در حالي كه هخامنشيان اولين نظام فدراتيو را تأسيس نموده و براساس اعتقاد به آيين زرتشت، اهورا مزدا را خداي خدايان مي دانسته اند. از طرف ديگر، يوناني هاي قبل از ميلاد به چند خدايي مثل خداي آفتاب، خداي سنگ و ... اعتقاد داشتند اما همان گونه كه كلهر هنرمند ايراني مي گويد: فرمانده اسپارتي ها در انتها در انگاره اي فريبكارانه مصلوب است و بقيه همچون حواريون نشان داده مي شوند.
آمريكا و گفتمان دشمن سازي!
گفتمان دشمن سازي پيشينه اي چند صد ساله در تمدن غرب دارد. مدرنيته براي هويت بخشي به خود، همواره به دنبال ترسيم شرق به عنوان «غير» يا «آنها» در برابر «ما» است و اين رويكرد در نوشته هاي انديشمندان غرب از جمله مونتسكيو، هگل و تا حدي ماركس تكرار شده است.
فيلمهاي هاليوودي و در مجموع انگاره سازيهاي گوناگون آمريكايي نشان مي دهد كه فرايند «دشمن سازي»، پيش درآمدي براي دست يازي آمريكايي ها به مداخله جويي، تحقير ملتها و نابود كردن انسانها به وقت جنگ است. فيلم 300 نيز سناريويي است در ادامه دكترين دشمن ساز «محور شرارت». آيا ايرانيان باستان نيز محور شرارت بوده اند؟ و سؤالاتي از اين قبيل كه ناخودآگاه به ذهن بينندگان متبادر مي شود. در اين فيلم، ايراني هاي خودكامه و بي خبر از مفاهيم آزادي اند. آنها علاوه بر بي فرهنگي، عاري از انسانيت هم هستند. بنابراين، دفاع در برابر موجودات غيرانساني كافي نيست بلكه بايد آنها را از بين برد. در صورت پذيرش اين رويكرد، 300 را مي توان در راستاي دكترين «جنگ پيش دستانه» بوش نيز تفسير نمود.
* آمريكا فرشته نجات جهان!
روزنامه اسپانيايي «آ.ب.ت» مي نويسد: «اگر اندكي دقت كنيم به نظر مي رسد ديالوگهاي فيلم برگرفته از سخنراني هاي سران كاخ سفيد است. به عنوان مثال، لحظه اي كه همسر نمونه لئونيداس مي گويد: «آزادي رايگان نيست.» اظهارات ريگان رئيس جمهور ايالات متحده در سال 1988 يعني 210سال بعد از استقلال آمريكا، شاهد اين پندار است كه آمريكايي ها خود را از نسل يوناني هاي دموكراتيك مي دانند و سرزمين آمريكا را مهد آزادي و فرشته نجات تمام جهانيان قلمداد مي كنند.»
استدلال آمريكاييان بر اين است كه آرمان و هدف آمريكا در يك مقياس بزرگ «آرمان همه بشر» است. آمريكا با دفع تهاجم عراق به كويت توجيه لازم براي تعريف نظم نوين جهاني مورد دلخواه خود را به دست آورد؛ نظمي كه ايالات متحده با يك مسؤوليت منحصر به فرد و خداگونه در مركز آن قرار داشت و آن مسؤوليت، حفظ ثبات و بازگرداندن آزادي به ساير نقاط جهان بود كه در بيانيه بوش پدر در خصوص «نظم نوين جهاني» مطرح شد.
بوش در اين بيانيه با ابراز غرور بي سابقه كشورش اعلام كرد كه: «ما به عنوان قويترين دموكراسي، رهبر اجتنابناپذير دنيا هستيم، اتحاد دموكراسيها، دنيا را به هم مرتبط كرده و ما مسؤوليت تضمين ثبات و تعادل در دنيا را بر عهده داريم و لذا اميد بشريت به ما معطوف شده است.» به اعتقاد سمير امين «مردم آمريكاي شمالي به آنجا رسيده اند كه خود را مردم برگزيده مي دانند. در عمل اين همان چيزي است كه نازيها خود را «ملتهاي ارباب» مي ناميدند و اين خطري است كه امروزه با آن روبرو هستيم.
تازه های دنیای پزشکی